زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
کار من این روزها صبر است و صبر و انتظار تو قرارم هستی و بیتـو ندارد دل قرار مثل من بیتاب مانده مثل من خون گریه کرد میچکد روی زمین اشک از غلاف ذوالفقار هی خزان بعد از خزان بعد از خزان بعد از خزان لا به لای بغضهای خانهام گم شد بهار بسترت هم زخم شد از زخم بسترهای تو مانده تنها بین بستر سایهای از آن وقـار بستهای دائم سرت را از فـشار درد سر لااقل ای ابر باران زا از این غـمها ببار قـبلِ این پیراهن تو ساده بود و ساده بود چند ماهی هست شد پیراهن تو لاله زار کاش میشد پیش مرگت میشدم زهرای من بیتو دیگر مرتضی را جان نمیآید به کار گریه کن اینقدر فکر حال و روز من نباش چون امانـم را بـریـده گـریـۀ بیاخـتـیار اشکهایم را به پهلو میکشی، شرمندهام تو خودت مظلومهای، من هم برایت جانثار |